امام زمان در آیات قرآن و شعرهای مذهبی

زندگی امام پسند.معرفت امام

امام زمان در آیات قرآن و شعرهای مذهبی

زندگی امام پسند.معرفت امام

معرفت علمی و اخلاص عملی
چه ایاتی در قرآن به حضرت مهدی علیه السلام و مطالب مربوط به ایشان تاویل شده است
شعرهای مذهبی خودم

آخرین نظرات

ماجرای چادری شدن دخترم

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۷ ب.ظ

سلام

بعد از مدت ها می خوام خاطره بنویسم و دل تنگم رو از همین جا پرواز بدم به حرم غریب پدر امام زمانم

...سامرا

شهری که چون جواهری در دست نا اهلان و غریبان است

مانند نگین خاتم سلیمان در دست دیوان

چنان دل تنگ بودم غربت امامم را که می خواستم تمام ضریح پدرش را تنگ در اغوشم بفشارم

ضریح که نمی شد گفت

صندوقچه ای بزرگ بود و پارچه ای و غربت..

جز من و دو بانوی خادم دیگر کسی نبود

می توانی حرم امام رئوف را این طور تصور کنی؟؟یقینا نه!!

اما حرم نوه ایشان این گونه بود

گاهی زائری می امد و با زیارتی کوتاه باز می گشت

کنار دیوار هایی که گلشن زیارت بانوان را از مرد ها جدا می کرد سر به دیوار دلتنگی گذاشتم و با هق هقی پایان نپذیر ولی آرام با امامم درد دل کردم

وقت جدایی شد

نتوانستم دل بکنم

پاهایم را یارا نبود

مصمم شدم تا سر قرار دیر نرسم..باید جنبید...اما نشد..گویی کسی چادرم را گرفته بود....ای دل غافل

واقعا کسی چادرمو گرفته..کسی که نه !دیوار های حائل که به تازگی رنگ آمیزی شده بودن منو ول نمی کردن

البته زور من بیشتر از اونا بود ولی یک مارک گنده طلایی (از اثر رنگ طلایی تازه روی دیوار ها)افتاده بود روی چادرم

خودمو جمع و جور کردم و به همراهانم ملحق شدم

بعد که ماجرای مارک چادرمو براشون تعریف کردم کلی خندیدن و گفتن :پس این زیارت،حسابی بهت چسبیده

منم میگفتم :بعله دیگه!مهر تاییدشم بزرگ زدن که همه ببینن

اون زیارت خاطره انگیز رو با هزاران یادبود به آخر رسوندم

یک چادر عبایی برای دخترکم سوغات گرفته بودم از نجف اما قسمت شد که همون چادر رنگ شده و تاییدی خورده رو هم براش اندازه کنم

کوثر سه ساله من از همون زمان با چادر مشکی آشنا شد

گه گاه سر می کرد و آماده بودم که هر وقت خسته شد اونو ازش بگیرم تا دلشو نزنه

اما احساس بزرگی که چادر بهش می داد کمکش کرد تا اون چادر رو نگه داره الحمدلله..بدون شک از لطف حضرت مادر و نگاه امام زمانمون سلام الله علیهما بود

کاری که من کردم فقط این بود که تلاش کنم بی ریا چادری باشم

نامحرم رو در خونه و بیرون از خونه یکی بدونم و حجابم رو سفت بگیرم

از حرف ها و نگاه های سرزنش کننده دیگران نهراسم..با حیا بودن رو نه در کلام که در عمل به دخترم  یاد بدم

و اول و اخر همه رو به خدا بسپرم

و اونجا هم که من دسترسی به فرزندم نداشتم پدر معنوی او مثل همیشه دستش رو بگیره

مثل اون روزی که کلاس اولی شده بود و با دیدن یک مدرسه دختر بی چادر به سرش زده بود که اونم بی چادر بشه

منم ناراحتی مو مخفی کرده بودم و با لبخند گفته بودم خودت هر جور دوست داری

اما در راه (از اون جا که لطف خدا بیشتر از سعی ماست)مربی مهدش رو دیده بود وشنیده بود که:دخترم وقتی مهد میومدی با حجاب تر بودی

گاهی شنیدن یک جمله از زبان دیگران چند برابر سخنان تکراری مادر ها اثر میذاره

و از اون به بعد مصمم شده بود بر چادری موندن

بعد از او دختر دومم هم از همون سنین 4 -5 سالگی به تقلید از خواهرش نقاضای جدی برای چادر کرد

و دوباره همون چادر مهر خورده رو برای سومین نفر آماده کردم

امر خدا رو چه دیدی ؟/

شاید توفیق شد و برای چهارمین نفرم مقرر شد که به تایید امام عسکری چادری بشه

و ما جز عنایت این بزرگواران چی داریم تو زندگی مون

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا بالحسین علیه السلام

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی