۱۷
خرداد
سلام
بعد از مدت ها می خوام خاطره بنویسم و دل تنگم رو از همین جا پرواز بدم به حرم غریب پدر امام زمانم
...سامرا
شهری که چون جواهری در دست نا اهلان و غریبان است
مانند نگین خاتم سلیمان در دست دیوان
چنان دل تنگ بودم غربت امامم را که می خواستم تمام ضریح پدرش را تنگ در اغوشم بفشارم
ضریح که نمی شد گفت
صندوقچه ای بزرگ بود و پارچه ای و غربت..
جز من و دو بانوی خادم دیگر کسی نبود
می توانی حرم امام رئوف را این طور تصور کنی؟؟یقینا نه!!
اما حرم نوه ایشان این گونه بود